محل تبلیغات شما
تقریبا نه سالم بود و با خانواده ای زندگی می کردم که یک اتاق به مردی به نام کیمل اجاره داده بودند او مرد عبوسی به نظر می رسید و همه به او می گفتند: آقای کیمل داشتم از جلو اتاقش رد می شدم که با صدایی آرام گفت: لطفا بیا تو نورما فکر کردم می خواهد برایش کاری کنم پرسیدم کجا باید برم آقای کیمل؟ گفت: هیچ جا. و در را پشت سرم بست به من لبخند زد و در را قفل کرد بعد انگار که داریم بازی میکنیم گفت: حالا نمی تونی بری بیرون خیره به او نگاه کردم.

از جمله چیزهایی که دلم می خواد

قسمتی از کتاب زندگی من- مرلین مونرو

بعد از مرگ چه اتفاقی برای روح شما می افتد + قسمت هفتم + +۱۸

کیمل ,زندگی ,آقای ,زد ,قفل ,داریم ,به او ,در را ,و در ,را پشت ,هیچ جا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

...(( غنچه سرد ))...